پاسخ به شبهات رجعت (1)
(کلمات مکرر و مرادفه مانند سنن حتمیه و اصول مسلمه زیاد دارد به واسطه ی اختصار حذف نمودیم) از جمله سنن حتمیه ی خداوند در این عالمی که تمام اجزایش در ترقی وتکامل است و پیوسته متحرک به طرف کمال می باشد این است که هر موجودی که از عالمی به عالم دیگر منتقل می شود دیگر به عالم اولی بازگشت نکند، زیرا در این موقع تمام مزایای عالم اوّل را استیفا نموده و آنچه در آن وقت از خصوصیات این عالم بالقوّه دارا بوده در این موقع همه به فعلیّت رسیده. بدیهی است که با این حال برگشت او به عالم اوّل مستلزم خروج از فعلیّت به قوّه است و بالبداهه باطل است.
(مثال می زند به اطوار خلقت انسان از مرحله ی جنین تا مرتبه ی کمال انسانیت) و می گوید: ابداًٌ نمی توان تصوّر کرد که به مراتب سابق بر گردد هم چنین است وقتی که به عالم وسیع روحانی قدم می گذارد غیر ممکن است که دوباره دچار این گودال طبیعت شود (بقیه عبارت تکرار همین کلمات است با تغییر الفاظ) تا اینکه به منزلی رسیده که جایگاه ابدی و موطن همیشگی اوست بنابراین چگونه می شود که خداوند حکیم با این حال او را به مراحل اولیه اش برگرداند؟ و موجودی که به تمام معنی به فعلیّت رسیده و به کمال لایق به حال خود نائل آمده او را به قوّه و نقص تنزل دهد. این است تقریب برهان قوّه و فعل که بر محال بودن رجعت اقامه می کند.
جواب شبهه بر اهل اطلاع واضح است که این مرد همان برهان قوّه و فعل را که آخوند ملاصدرا بر اصول علمی خود بیان کرد، به وجه ناقصی ذکر نموده است و علاوه بر آنکه آن برهان را نفهمیده است یا نخواسته بیان کند لفظ سنّت الهی یا ناموس طبیعت و امثال آن بدان اضافه کرده است. و گویا کسی از این مرد سؤال نکرده که مراد از سنّت الهی یا ناموس طبیعت چیست؟ اگر مراد این است که امورات و موجودات بر طبق علییت و معلولیت، منتهی به عالم ازلی و عنائی مبدء است و قابل تخلف نیست، و برای هر موجودی در عالم غایت ذاتی است که باید به آن غایت برسد، و زنده شدن مردگان خلاف جریان علییت و معلولیت و مقتضای رسیدن هر موجودی به کمال خویش است. ما مکرر و به بیانات مفصل از مسائل مورد خلاف بین قرآن و فلسفه گفتیم که این اساس، خلاف اساس قرآن است. قرآن مجید و سنّت قطعیه ی اسلام به صدای بلند می فرماید خداوند متعال عالم و قادر به علم و قدرت غیر متناهی است (فعال لما یشاء و یفعل ما یشاء و لایسئل عما یفعل) و چنان چه ابتدا ایجاد فرموده، ثانیاً و ثالثاً ایجاد می کند و بر می گرداند زنده می کند و می میراند. گمان نمی کنم اگر اشکالات فلسفی نبود احدی از مسلمین این امر را انکار می کرد. امر معاد از ضروریات دین بلکه ادیان است و در این موضوع 800 آیه وارد است. و روایات از حدّ احصا خارج است. چون این معارف، با اصول فلسفه سازگار نیست و از طرفی در اسلام از مسلّمات است، فلاسفه ی اسلام ناچار به تأویل و توجیه و تطبیق شدند. چنان چه خود منکر رجعت، اعتراف به برگشت در قیامت؛ و اعجاز حضرت عیسی را به زنده کردن مردگان تصدیق دارد. چون قرآن مجید مکرر در موارد عدیده تصریح فرموده است (خواهد آمد ان شاء الله). پس یقیناٌ مراد منکر رجعت، این نیست و اگر فرضاً اشکال منکر رجعت همان اشکال بر معاد باشد که فلاسفه دارند پس اساس علوم قرآن را تصدیق ندارد.
ثانیاً- از کلمات شیخ اشراق، ظاهر می شود جهت قول به تناسخ همین است. یعنی چون غایت خلقت و آمدن در این عالم استکمال است و اغلب نفوس بشر استکمال نکرده و به غایت مطلوب نرسیده از این عالم می روند باید برگردند. پس بیان منکر رجعت، مؤید رجعت و تناسخ است و سنّت الهی به عود باید جاری باشد.
معنای دیگر اشکال منکر رجعت این است که خداوند متعال در عالم، اسباب و مسبباتی خلق فرموده است و جریان امور باید بر طبق اسباب و مسببات باشد و بر غیر جریان عادی نمی شود (ابی الله ان یجری الامور الاباسبابها) و زنده شدن مردگان بر خلاف اسباب طبیعی است و این معنای دوم با کلمات منکر رجعت انسب است، زیرا که در طرفداری قرآن مجید زیاد هیاهو می کند و می گوید: قرآن کتاب علم است قرآن کتاب عقل است قرآن قاطع تقلید است و ... و از بعضی کلمات ظاهر می شود که به فلسفه وعرفان هم عقیده ندارد. افسوس که مقدمات، با نتیجه تناسبی ندارد. کسی که این قدر به قرآن معتقد است و عقیده به اصول فلسفه ندارد چگونه برهان بی اساس رد تناسخ را، برهان بر امتناع رجعت قرارداده و آیات صریحه در احیای اموات را تصدیق نمی کند؟! و تأویل می نماید. با اینکه با جزر و مد زیادی مبارزه با تقلید می کند. گویا جهتش این است که صرفاً تقلید کرده.
خلاصه اگر مراد معنای دوم باشد امتناع رجعت ربطی به برهان ابطال تناسخ و برهان قوّه و فعل ندارد بلکه بالذات ممکن است و به واسطه ی عدم جریان عادت امتناع عادی دارد.
«بیان جواب از این اشکال بر اصول فلسفه»
بر اصول فلسفه واضح است که وقوع یک قسمت از موجودات اقلی (اتفاقی) است و مراد از اتّفاق نه این است که علت نداشته باشد چه آنکه موجود ممکن، بی علت محال است. بلکه مراد این است که علت بعضی از موجودات در عالم اقلی است مثلاً طوفان نوح اتفاقی است. یعنی نه آنکه ممکن نیست یا علت ندارد مراد این است که اسباب این گونه امور بسیار کم است. یعنی هر چند هزار سال یک دفعه علت چنین اموری موجود می شود. این موجود با موجودی که علتش دائمی یا اکثری باشد فرق ندارد مثلاً خسوف یا کسوف که در هر سالی چند مرتبه واقع می شود به واسطه ی علتی که دارد با طوفان نوح فرقی ندارد. و وقوع چنین موجودی را در عالم خلاف اسباب و مسببات نمی دانند.زنده کردن مردگان (پس از آنکه اشکالات معاد اصولاً وارد نیست و این امر امتناع ذاتی ندارد) بر اصول فلسفه امری اتفاقی واقلی است یعنی علل و اسباب آن کم است.
نتیجه: پس از این بیان گوئیم مانند عمر حضرت ولی الله ابا صالح المهدی عجّل الله فرجه- اگر بیشتر از این مقدار هم باشد- یا رجعت یا معاد یا زنده شدن مردگان اگر در عالم کم باشد، خلاف علل و معلولات و اسباب و مسببات عالم نیست. بلی اقلی و اتفاقی است و مانند طوفان نوح است که خلاف سنت جاریه ی الهیه و خلاف ناموس طبیعت نیست
خلاصه: اگر مقصود منکر رجعت در این برهان دلیل قوّه و فعل و امتناع ذاتی است که یکی از شبهات مسأله ی معاد است، جواب مفصل در موارد عدیده در نوشتجات «بیان الفرقان» گفته شده و آن در صفحات گذشته بیان شد. و اگر مقصود بیان دوم باشد معلوم می شود فرق میان امور اتفاقی و جریان امور بر خلاف اسباب و مسببات را ندانسته و خیال کرده است که امور اقلی از قبیل طوفان نوح و امثال آن خلاف اسباب و مسبّبات عالم است.
و اما جواب بر اصول قرآن و سنّت سنیّه سیّدالمرسلین- صلوات الله علیه و آله اجمعین- قرآن مجید، ذات اقدس خداوند متعال- جلت قدرته- را چنین معرفی فرموده که حقیقتی است دانا و توانا به علم و قدرت غیر متناهی و دارای مشیت و اراده و اختیار و حریت از جمیع جهات است. به صنع و خلقت و ایجاد و اعدام به هر نحوی که حکمت اقتضا کند توانا است و از برای عالم و موجودات و انسان بدء است و خدا می توانند آنها را عود دهد (نه به نحو اعاده ی معدوم) چنان که ابتدا ایجاد فرموده (کما بدئکم تعودون) و بر این اساس زنده کردن مردگان از امور و افعال و صنع عادی الهی است و بر خلاف سنّت جاریه و نقص ناموس طبیعت نیست. بلی از امور عادی یومی نیست و از امور اقلّی و اتّفاقی است.
عجیب این است که منکر مسأله ی رجعت، مسأله ی قیامت و زنده شدن مردگان را به صریح قرآن تصدیق می کند. و اگر برهان عقلی بر امتناع آن باشد به قول مقلدین فلسفه تخصیصی به مسأله ی رجعت نخواهد داشت و احکام عقلیه تخصیص بردار نیست. چنان که بعضی از مقلدین فلسفه ی عرفان در عصرما، در مقام اشکال بر بعضی از بزرگان دین- قدس سرّهم- به این موضوع تصریح کرده است. و لذا معتقدین به این اساس، معاد و معجزه و امثال آنها را که بر اساس قرآن مسلم است تأویل و توجیه کرده اند. مکرر گفتیم منشأ این تأویل، همان است که موضوعات در اسلام مسلم و ضرروی است.
پس اگر مقصود و اقامه ی برهان عقلی بر امتناع رجعت باشد باید یک قسمت از اصول مسلمه و معاد قرآن را هم منکر باشد. (بعید نیست که متوسل به این اشکالات بر رجعت منکر معاد هم باشد چنان که شنیده شده که اصول چندی را از قبیل خاتمیت و شفاعت را هم انکار کرده است و لکن خداوند متعال مهلت نداده که کاملاً اظهار کند و الله العالم)
خلاصه کسی که زنده کردن مرده را به داعی اعجاز و قیامت را به واسطه ی علل و حکمی برای خداوند متعال جائز می داند به چه میزان می گوید که رجعت خلاف سنّت جاریه ی الهی و خلاف ناموس طبیعت است؟
پس ظاهر شد با اینکه عمده ی اشکالات منکرین رجعت، این برهان عقلی است و دلیل دیگری ندارند. می گویند: قائلین به رجعت دلیل ندارند. گفته های منکرین مشتمل بر مقدمات صحیحه ای است که با نتیجه و مقصود ربطی ندارد. و پس از بیان این برهان عقیده اش را تائید می کند و می گوید: قرآن کتاب علم است کتاب عقل است قرآن مخالف با تقلید است و امثال این بیانات که مسلم است و جای شبهه در آن نیست.
اگر مراد قائل این است که اصول و فروغ قرآن و اسلام باید با عقول تمام بشر مطابق باشد و عقول تمام بشر به کنهنش برسد خیالی خام و باطل است. و اگر چنین باشد اشکال بر معاد و معجزات و عوالم برزخ و قیامت و فروع بسیاری که متفق علیه تمام مسلمین و قرآن و سنّت است اولی است. چنان که یک قسمت از اصول مهمه ی اسلام را به همین چند فلسفه منکرند.
اگر چنینن باشد بیان ادیان حقه و قرآن را به کلی کنار گذاشت. یک دین نو و تازه ای درست کرد که با میل و هوای بشر موافق باشد. و بدیهی است که آن، دین نخواهد بود. چنان که درست کردند و گفتند اگر کسی با زن دیگری زنا کرد چند مثقال طلا بدهد. حکمی که در اسلام معین شده مطابق با عقل نیست.
و اگر مراد این است که احکام قرآن و اسلام باید با احکام و مستقلات عقلیه یعنی با حکمی که مورد اتقان تمام عقلاً است مخالف نباشد، گوئیم مدعای مسلمین و قرآن همین است. احکام مخالف با مستقلات عقل نداریم و مسأله ی معاد و رجعت و غیبت و احیای اموات خلاف احکام مستقله ی عقل نیست و برهان قوّه و فعل فلاسفه باطل است. و اشکال به این خلاف ناموس طبیعت و سنّت جاریه ی الهیه است، مخالف ضرورت اسلام و قرآن است.
و نیز یکی از مقدمات منکر رجعت که خیلی اهمیت داده و مدارکی از کتب تاریخ و بعضی از بزرگان فقها نقل می کندن جعل یک دسته احادیث در اسلام و بیان دواعی جعل است، و این مقدمه هم جای انکار نبوده مجعولیت یک مقدار از روایات جای شبهه نیست. از این جهت است که بزرگان محدثین و فقها- رضوان الله علیهم- در دو علم اساسی درایه و رجال زحمات زیادی کشیده و اخبار صحیحه و مجعول و غیر مجعول (را) از یکدیگر امتیاز داده اند و کتب مورد اعتماد را تدوین نموده اند و اخباری که در این کتب معتبر ضعیف یا متعارض باشند از خود اخبار صحیحه و متواتره بیان علاج و جمع بین روایات را فرموده اند، چنان که منکر رجعت به اخبار علاجیه اعتراف دارد. ناگفته نماند یکی از بزرگ ترین دلیل های منکرین توهین به بزرگان و استوانه های دین و انکار و تشکیک در روایات است. بدیهی است منشأ این جسارت ها و جرأت نویسندگان، خود بینی و تکبر و تقلید است.
شبهه دوم
می گوید:«رجعت به دو جهت از معتقدات امامیّه نیست:جهت اول: اینکه رجعت از معتقدات غلات است که قائل به تناسخ و رجعت بودند اگر سؤال شود که رجعت چه فائده برای غلات داشته، گوئیم چون که علی (علیه السّلام) را خدا می دانستند و رفتن آن حضرت از دنیا با این عقیده منافات داشت می خواستند با قول به رجعت زنده بودن آن حضرت را مسلم کنند.»
جواب شبهه
انصافاً عجب دلیل و بیانی است چون عقیده به رجعت از عقائد غلات است باطل است.
گوئیم اولا- کسانی که قائل به تناسخ بودند و علی (علیه السّلام) را خدا می دانستند چه احتیاج به رجعت داشتند مفاد رجعت به اتّفاق این است که خداوند یک دسته از بشر را پس از مردن قبل از قیامت کبری برای انتقام زنده می کند و هیچ ربطی با خدا بودن علی (علیه السلام) یا تناسخ ندارد. اگر کسی قبول داشت که علی (علیه السّلام) مرده و کشته شده چگونه او را خدا می داند و اگر می گوید: نمرده، رجعت و تناسخ ندارد، و اگر مقصود غلات اثبات تناسخ است عقیده به معاد و آیات صریحه در زنده کردن خدا یک دسته را در دنیا کافی بلکه ادل بر مدّعا بود.
ثانیاً: چنان چه مفصلاً گفته شد اعتقاد به رجعت و معاد ضد و نقیض قول به تناسخ است. بلکه برای ابطال عقیده ی تناسخ است چنان چه روایت صریحاً دلالت داشت.
ثالثاً این سخن جای تعجب است که هر عقیده از عقاید اسلام را که غلات هم قائل بودند باطل شمارند به این دلیل که تناسخه و غلات هم دارای چنین عقیده ای هستند.
جهت دوم از شبهه این است که به نقل بعضی از مورخین، رجعت عقیده ی امامیّه نیست و عقیده ی غلات است.
جواب
اولاً- نقل مؤرّخین دلیلیت ندارد و موجب علم و اطمینان بلکه ظن هم نیست.ثانیاً- ذکر خواهیم نمود که جمع زیادی از مورخین بر خلاف آن نقل کرده اند. در اثبات اینکه رجعت از عقاید غلات و تناسخیّه نیست به ذکر بزرگان از فقها و محدثین که به مسأله ی رجعت تصریح کرده اند و ذکر بزرگانی که در اثبات رجعت کتبی نوشته اند می پردازیم. تا بر هر خواننده ی منصفی آشکار گردد که عقیده به رجعت از عقائد امامیّه است.
1- شیخ در فهرست می فرماید: احمد بن داود بن سعید جرجانی کتابی در اثبات متعه و رجعت تصنیف کرده است.
2- نجاشی از جمله کتب علی بن حمزه بطائنی کتابی در اثبات رجعت ذکر کرده.
3- شیخ و نجاشی فرموده اند: که فضل بن شاذان نیشابوری کتابی در اثبات رجعت نوشته است.
4- نجاشی از جمله کتب صدوق محمّد بن علی بابویه- رحمة الله علیه- کتابی در اثبات رجعت شمرده.
5- شیخ و نجاشی کتابی از محمّد بن مسعود عیاشی در اثبات رجعت ذکر کرده اند.
6- حسن بن سلیمان که روایاتی از او نقل شده گوید جمعی از علمای بزرگ کتاب در غیبت نوشته اند و مسأله ی رجعت را در ضمن آن معترض شده اند.
7- شیخ –اعلی الله مقامه- در تبیان در ذیل تفسیر آیه دابه در ضمن استدلال به رجعت مضمون روایاتی را که در رجعت وارد شده بیان می کند.
8- صدوق- اعلی الله مقامه- در رساله ی عقاید می فرماید اعتقاد ما در رجعت این است که رجعت حق است. و به آیاتی از قرآن مفصلاً استدلال می فرماید. و در آخر کلام می فرماید: به زودی کتابی مستقل در رجعت می نویسم و کیفیت رجعت و ادله ی داله بر صحت رجعت بیان می کنم. و می فرماید: قول به تناسخ باطل است. کسی که به تناسخ نزدیک باشد کافر است. زیرا که در قول به تناسخ ابطال بهشت و دوزخ است.
از این بیان کاملاً واضح می شود که عقیده ی به رجعت مخالف قول به تناسخ است مثلاً به یکدیگر مربوط نیست چنان چه بیان کردیم.
9- شیخ مفید- اعلی الله مقامه- در جواب مسائل عکبریّت در جواب سؤال از آیه ی مبارکه ی انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاه الدنیا (1)
وجوهی بیان فرموده تا اینکه می فرماید: امامیکه گفته اند خداوند متعال اولیای خویش را قبل از روز قیامت هنگام قیام قائم (علیه السّلام) و رجعت نصرت دهد و به وعده خویش وفا فرماید.
و در کتاب «فصول» روایتی ذکر می کند و متضمن می شود حکایت سیّد حمیری با قاضی و در مجلس منصور است که قاضی در مقام توهین به منصور گفت: این شخص (حمیری) محب اهل بیت و قائل به رجعت است. سیّد اعتراف و شروع به استدلال بر رجعت کرد.
از این روایات ظاهر می شود که نسبت دادن منکرین رجعت شخص سیّد حمیری را به غلات صحیح نیست، زیرا که اگر او از غلات یا تناسخیّه بود، ذکر این نسبت از طرف مدعی او در مجلس منصور اولی بود. زیرا که بطلان تناسخ و کفر غلات نزد مسلمین مسلم بود. و نیز شاهد بر اینکه رجعت از معتقدات امامیّه است این است که قاضی گفت: این شخص محبّ اهل بیت و قائل به رجعت است و نیز مفید علیه الرحمه قضایای دیگری در همان کتاب ذکر می فرماید. طالبین رجوع کنند.
مقصود ما استدلال به این نقل های بزرگان نیست بلکه چون منکر رجعت در اینکه رجعت از معتقدات امامیّه نیست تمسک کرده به نقل جمله ای از تاریخ خواستیم معلوم شود که شبهه کننده اطلاعی ندارد. تقلید او را وادار به انکار کرده است.
10- تصریح و استدلال شیخ مفید، مجلسی-اعلی الله مقامه- از مسائل السروریه نقل می کند که از شیخ مفید- اعلی الله مقامه- راجع به روایت مرویه از حضرت صادق (علیه السّلام) در موضوع متعه و رجعت سؤال شد، قول حضرتش که فرموده کسی که قائل به متعه و مؤمن به رجعت نباشد از ما نیست چه معنی دارد؟
آیا مراد حشر در دنیا قبل از قیامت است؟ و آیا مخصوص به مؤمن است یا غیر مؤمن از ظلمه و جبارین را شامل می باشد؟
شیخ «ره» پس از جواب در متعه مرقوم فرمود:
فکتب الشیخ رحمة الله بعد الجواب عن المتعه و اما قوله ع من لم یقل یرجعتنا فلیس منا فانما اراد بذلک ما یختصه من القول به فی ان الله تعالی یحشر قوما من امه محمّد ص بعد موتهم قبل یوم القیامة و هذا مذهب یختص به آل محمّد ص والقرآن شاهد به قال الله عزّوجلّ فی ذکر الحشر الاکبر یوم القیامة و حشرنا هم فلم نغادر منهم احدا و قال سبحانه فی حشر الرجعه قبل یوم القیامة و یوم نحشر من کل امه فوجا ممن یکذب بایاتنا فهم یوزعون (2)
خلاصه در جواب فرمودند: مراد حشر و زنده شدن قبل از قیامت است و مخصوص جمعی است و رجعت از مختصات ائمه- علیهم السّلام- است.
سپس به آیاتی استدلال می فرماید و از عامّه بیاناتی نقل و رد می کند.
بالاخره شیخ مفید- رحمة الله علیه- از کسانی است که خود اعتراف به رجعت دارد و استدلال مستقلی بر صحت رجعت فرموده و صریحاً نسبت به ائمه- علیهم السّلام- و امامیه- رضوان الله علیهم- داده اگر نبود مگر فرمایشات این شخص مهم در اسلام برای تابعین ائمه- علیهم السّلام- کافی بود.
11- استدلال سیّد بن طاووس بر رجعت، سیّد بن طاووس در کتاب طرائف از صحیح مسلم دو روایت مسند نقل می کند که جراح بن ملیح گفت: از جابر شنیدم که می گفت: هفتاد هزار حدیث از حضرت باقر (علیه السّلام) از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) دارم که مردم تمام را ترک کرده اند.
روایت دیگر مسند بحرین روایت می کند که جابر را ملاقات کردم و حدیثی از او ننوشتم چون مؤمن به رجعت بود.
سید(قدس سره) پس از نقل این کلام می گوید: نظر کن چگونه عامّه خود را از احادیث حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) که از طریق اهل بیت- علیهم السّلام- به جابر رسیده محروم کردند. به جهت اینکه جابر قائل به رجعت بوده در حالی که احیای اموات را تمام مسلمین یا اکثر نقل کرده اند. و احادیث احیای اموات و سؤال در قبر در کتب خودشان موجود است و قضیه ی اصحاب کهف را نقل کرده اند. چه فرقست بین این روایات و روایاتی که شیعه در رجعت نقل کرده اند؟ و چه گناهی برای جابر بود که احادث او را ترک نمودند؟
در کتاب سعد السعود در موضوع رجعت از تفسیر تبیان نقل می کند: اینکه جمعی از اصحاب ما آیه ی مبارکه ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون را بر رجعت استدلال کرده اند صحیح است. زیرا که قرآن منکر رجعت را رد نموده است و اگر مراد از استدلال وجوب رجعت باشد دلالت ندارد. پس از نقل این کلام استدلال مفصلی بر رجعت نموده و روایات و شواهدی از مخالفین نقل می کند.
تا اینکه در آخر کلام می فرماید: رجعتی را که علمای ما و اهل بیت (ع) و شیعه آنها معتقدند از جمله آیات پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و معجزات اوست. و به چه جهت منزلت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) نزد جمهور از موسی و عیسی و دانیال (علیهم السّلام) کمتر باشد و حال آنکه خداوند متعال به دست آنها مردگان بسیاری را زنده کرده و علما در آن اختلافی نکرده اند.
مقصود ما از نقل این تفصیل، این است که خوانندگان متوجه باشند منکر رجعت که می گوید:«رجعت از معتقدات امامیّه نیست» بی اطلاع و مقلد است. استشهاد می کند به کلام سیّد مرتضی- علیه الرحمه- که رجعت را از معتقدات امامیّه به شمار نیاورده و اگر نبود مگر این کلام در نسبت کذب به علمای شیعه کافی بود.
12- استدلال سیّد مرتضی بر رجعت: سیّد مرتضی «ره» در جواب مسائلی که از آن جمله رجعت بوده اعتراف و تصدیق و استدلال بر رجعت فرموده:
سؤال این است بعضی علما در رجعت گویند: مراد ظهور دولت اهل بیت (علیهم السّلام) در ظهور حضرت حجّت- عجّل الله فرجه الشریف- است و مراد رجعت بدنی و جسمی نیست حقیقت امر چیست؟
در جواب می فرماید: آنچه مختار و مذهب امامیّه است این است که خداوند متعال در ظهور مهدی امام زمان (علیه السّلام) قومی از مردگان شیعه را بر می گرداند که به ثواب تقرب و اعانت آن حضرت فائز شوند و دولت آن حضرت را مشاهده نمایند و گروهی از دشمنان را نیز بر می گرداند برای اینکه از آنها انتقام کشیده شود و دلیل بر صحت این مذهب این است که این مختار شیعه فی حد نفسه مقدور خداوند است و محال نیست و جهت انکار مخالفین این است که آن را محال و غیر مقدور می دانند. پس از آنکه ثابت شد که رجعت مقدور است و محال نیست طریق اثبات آن اجمال امامیّه بر وقوع آن است و در مواردی از کتب خود بیان کردیم که اجماع حجّت است.
پس از این کلام اشکالات مخالفین را جواب گوئی می کند تا اینکه می فرماید: اما کسانی که رجعت را به ظهور دولت حقه و اجرای اوامر و نواهی الهی تأویل کردند جهتش این است، چون از تأیید و قبول رجعت ناتوان شدند اخبار را تأویل کردند. و این تأویل ها صحیح نیست، زیرا که رجعت به ظواهر آیات و اخبار و خبر واحد ثابت نشده بلکه به اجماع امامیّه است. که در ظهور حضرت مهدی حجّت (علیه السلام) خداوند جمعی از اموات را از اولیا و اعلام زنده می فرماید. و مطلبی که واضح است احتمال تأویل در آن مورد ندارد.
واضح شد که نسبت انکار رجعت به سیّد افتراء و از بی اطلاعی است، بلی در سابق اشاره کردیم که جمعی از علما مسأله ی غیبت و رجعت را در یک باب ذکر کرده اند لذا ما در مسأله ی غیبت اشاره کردیم که اخبار دو باب به یکدیگر مخلوط شده و دانستی که در کلمات سیّد و بزرگان اسمی از تناسخ و غالی بودن قائل به رجعت نیست و این احتمال ابداً مورد ندارد، و سید- اعلی الله مقامه- کاملاً متوجه اشکال و جهت انکار بوده و الله الهادی.
13- گفتار ابن ابی الحدید راجع به رجعت: ابن ابی الحدید در صفحه 283 در شرح نهج البلاغه چاپ جدید در شرح خطبه ای می نویسد (این خطبه را جماعتی از اصحاب سیر نقل کرده اند و مستفیض نقل شده) قسمتی از خطبه این است:
و منها فانظروا اهل بیت نبیکم فان لبدوا فالبدوا، و ان استنصروکم فانصروهم، فلیفرجن الله الفتنه برجل منا اهل البیت. بابی ابن خیره الاماء لا یعطیهم الا السیف هرجا هرجا، موضوعا علی عاتقه ثمانیه اشهر، حتی تقول قریش لو کان هذا من ولد فاطمه لرحمنا الی آخر الخطبه (3)
ترجمه: در جمله ی خطبه ی مبارکه می فرماید: به اهل بیت نظر کنید اگر لباس عزلت و سکوت پوشیدند بپوشید و اگر طلب نصرت کردند نصرت کنید خداوند فتنه را به مردی از اهل بیت بر طرف خواهد کرد. پدرم فدای پسر بهترین کنیزان عمل نکند مگر به شمشیر در حالی که هشت ماه شمشیر روی شانه اش باشد تا اینکه قریش بگویند: اگر از اولاد فاطمه بود هر آینه به ما رحم می کرد.
تا اینکه می نویسد اگر گفته شود مردی که فرمود «بابی ابن خیره الاماء» کی است.
جواب: اما امامیّه گویند: مقصود امام دوازدهم پسر کنیزی که اسمش نرجس است، می باشد. و اما اصحاب ما گویند: مردی از فاطمی است که اکنون موجود نیست. در آینده متولد گردد. و اگر گفته شود بنی امیّه در آن وقت کجا هستند، که حضرت می فرماید: آن مرد از آنها انتقام خواهد کشید.
جواب: اما امامیّه قائل به رجعت می باشند و می گویند: زمانی که امام ظاهر شد جمعی از این امت به عین ها زنده می شوند و اما اصحاب ما می گویند: که خدا در آخر زمان مردی را از اولاد فاطمه (ع) خلق می کند و او زمین را پر از عدل و داد می کند چنان که از ظلم و جور پر شده باشد و از ظالمین انتقام کشد و او از ام ولد است چنان که در این خبر و اخبار دیگر وارد است و اسم او محمّد است مانند اسم حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و ظهور او پس از استیلا و سلطنت سفیانی است که از بنی امیّه می باشد و بر بسیاری از بلاد مستوفی گردد.
در خبر صحیح وارد شده که سفیانی از اولاد ابی سفیان بن حرب بن امیه است و امام فاطمی او و اتباع او را می کشد در این هنگام از آسمان مسیح (علیه السّلام) نازل گردد و اشراط ساعت ودابه الارض ظاهر شود و تکلیف باطل گردد. و قیام قیامت و زمان نفخ محقق گردد. چنان که کتاب حکیم به آن ناطق است.
(بزرگانی که احادیث رجعت را روایت کرده اند)
1- کلینی 2- صدوق 3- شیخ طوسی 4- سیّد مرتضی 5- نجاشی 6- کشی 7- علی بن ابراهیم 8- سلیم هلالی 9- شیخ مفید 10- نعمانی 11- صفار 12- سعد بن عبدالله بن قولویه 13- علی بن عبدالحمید 14- سیّد بن طاووس 15- عیاشی 16- کراچکیبالاخره چهل نفر و بیشتر از اعاظم فقها و محدثین- رضوان الله علیهم- احادیث رجعت را نقل کرده اند. و صریحاً یا ضمناً به رجعت اعتراف دارند و احدی از این بزرگان نگفتند که رجعت عقیده ی غلات یا روات این احادیث غالی و تناسخیّه بوده اند و اگر بعضی از روات را به غلو نسبت داده اند مانند سیّد حمیری که نقل کردیم اقرار و نقل متعارض دارد.
چرا به شیعه نسبت غلو می دهند؟
از مذاق و مشرب منکرین رجعت، ظاهر می شود هر کسی را که مقاماتی برای ائمّه (علیه السّلام) قائل باشد مخصوصاً اگر زنده کردن مردگان باشد غالی و علی اللّهی می شمارند. بنابراین، بر مشرب منکرین رجعت تمام شیعه غلات می باشند. و این مشرب تازه ای که اشکالات زیادی بر مذهب امامیّه وارد کرده، شبیه به مذهب تازه حجاز است که قبر مطهر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بلکه خود آن حضرت را پس از رحلت محترم نمی دانند و احترامش را جائز نمی دانند. با اینکه اگر کسی به مذاق فقها و محدثین شیعه آشنا باشد می داند که مشرب ایشان میان افراط و تفریط است، شیعه پیغمبر را تا چه رسد به علی و ائمّه (علیه السّلام) مخلوق و بنده ی خدا می دانند و مقامات خاصه آنها را از نظر نهایت عبودیت و فرمان برداری خداوند متعال می شمارند و معتقدند که مقامات پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و اوصیای آن بزرگوار کمتر از مقامات حضرت موسی و عیسی (علیه السّلام) نیست و اکمل از انبیای گذشته می باشند. قرآن درباره ی عیسی (علیه السلام) می فرماید: (و ابری الاکمه و الابرص و اخی الموتی باذن الله)(4)درباره ی ائمّه (علیهم السّلام) چنین قائلند پس بنابر عقیده ی منکرین رجعت دین مسیح هم دین غلو است.
ناگفته نماند یک دسته دراویش و متصوفه ی جهله در شیعه پیدا شدند و کلمات مقاماتی به علی (علیه السلام) نسبت دادند که فقهای بزرگ و محدثین از آن نسبت ها مبرا هستند بلکه در کتب خود انکار و رد کرده اند به کتب آنها مخصوصاً جامع الشتات محقق قمی (قدس سره) مراجعه شود و روایاتی جعل کرده اند که در کتب معتبره شیعه نیست.
اشکال منکرین رجعت
می گویند: قائلین به رجعت دلیل ندارند زیرا که دلیل آنها منحصر به اجمامع منقول است و اجماع منقول به منزله خبر واحد است.جواب: اجماعی که بزرگان در مسأله ی رجعت فرموده اند اجماع منقول نیست بلکه اجماع محصل است. برای توضیح مقصود مثالی بیان می کنیم تا آنکه برای خوانندگان فرق میان آن دو کاملاً روشن شود. اگر بخواهیم مثلاً مختار فلاسفه را در مسأله ای به دست آریم- که آیا بین فلاسفه در آن مسأله اتّفاق یا اختلاف است- به کتب آنان رجوع می کنیم. چون می بینیم تمام فلاسفه یا بیشتر آن ها در کتب خود به آن مسأله مانند قدم عالم یا تجرد نفس تصریح نموده اند و مدعی اتّفاق فلاسفه در آن مسأله شدیم و شنونده ی این مدّعا خود نیز رجوع به کتب فلاسفه نمود و پس از بررسی دید مسأله ی مورد اتّفاق این اجماع، اجماع منقول نیست بلکه تحصیل علم به اتّفاق و اجماع محصل است. مسأله ی محل کلام از این قبیل است زیرا که ما کلمات بزرگان را در این نوشته نقل نمودیم و کتب و مدارک را نشان دادیم. اگر منکرین رجعت چشم خود را بسته و دهان را باز کنند و گویند: که ادعای اجماع است و اجماع منقول است. گوئیم کتب و مدرک در دسترس شما است مراجعه فرمائید.
بالجمله، اگر کسی خود تتبّع و مراجعه کند، می فهمد که رجعت از عقاید امامیّه است و بزرگان و فقها و محدثین در کتب خود تصریح کرده اند منکرین از عامه، یا کسانی هستند که شبهه ی فلسفی و امتناع احیای اموات و امثال آن شبهات بی اساس آنها را وادار به انکار کرده. چنان که از شرح نهج البلاغه نقل کردیم و اجماعی که از سیّد مرتضی نقل کردیم، مواد این است.
اشکال منکر رجعت بر روایات
می گوید: روایات رجعت متواتر نیست زیرا که در خبر متواتر شرط است که خبر در تمام مراتب به حد تواتر باشد و چنین خبری به تصدیق بعضی از بزرگان فقها نادر بلکه منحصر به امور ضروریه مانند وجوب نماز و زکات است.جواب میزان در خبر متواتر این است که خبر از جهت زیادی طرق روایات به مقداری باشد که با قطع نظر از شبهات و امور خارجیه اتّفاق مخبرین بر کذب محال عادی باشد. بدیهی است خصوصیات و شرایطی که در حجّیت خبر واحد است در خبر متواتر نیست.
میزان حجّیت خبر متواتر حصول علم عادی است. پس از این مقدمه اینکه منکر رجعت گوید که تمام طبقات روات باید متواتر باشد، اگر مراد این است که عدد سلسله ی هر یک روایتی باید به حد تواتر باشد؛ به این معنی اگر اخبار و روایاتی که به ما رسیده صد خبر است باید در هر یک روایتی صد راوی باشد تا به امام (علیه السّلام) برسد. بدون شبهه در تواتر این امر شرط نیست. و عادةً نادر است زیرا که در طبقات، معمّر و غیرمعمّر و جوان و پیر دارد. یک راوی مثلاً از پدر و جدّش خبر می دهد دیگری بدون واسطه از جدش خبر می دهد. پس مسلم عدد روات در طبقات و روایات فرق می کند مثلاً خبری از مفید به پنج واسطه به امام (علیه السّلام) می رسد و از کلینی به چهار واسطه و یک خبر که به ما رسیده به دو واسطه به امام (علیه السّلام) می رسد. پس هر یک خبر، واحد مستقلی است وسائط فرق می کند و مراد اشکال کننده این نیست. و اگر مراد این است که هر یک از اخبار مستقلاً بدون اشتراک طبقات روات به امام (علیه السّلام) برسد صحیح است. برای توضیح مثالی بیان می کنیم.
فرض کنیم اخبار متصل به ما به وسیله یکصد نفر باشد. که آنان از پنجاه نفر ازطبقه قبل روایت کنند که هر دو نفر از یک نفر روایت کردند پس بازگشت صد خبر به پنجاه خبر می شود هم چنین اگر پنجاه نفر از بیست نفر روایت کردند بازگشت آن به بیست خبر می شود اگر منتهی شود تمام آنها به دو نفر و سه نفر که از امام (علیه السّلام) روایت کردند یقیناً خبر واحد است. اما اگر سلسله روات هر خبری مستقلاً بدون اشتراک روات کم یا زیاد به امام (علیه السّلام) منتهی شد که موجب علم عادی باشد بدون شبهه خبر متواتر است. حال که اشکال واضح شد گوئیم روایات رجعت دست کم دویست روایت است و اگر ادعیه و زیارات را بیفزائیم دست کم سیصد خبر خواهد بود و فرضاً اگر مشترکات روات روایات را هم حذف کنیم بدون شبهه روایات به حد تواتر خواهد بود. چنان که بزرگان اهل حدیث و خبره در روایات با توجه به نظر اشکال کننده تصریح و تصدیق فرموده اند. اگر سیّد مرتضی (قدس سره) ادعای تواتر روایات کرده مسلم توجه معنای خبر متواتر بوده است. بالاخره روایات و اخبار باب رجعت با قطع نظر از شبهات خارجیه بدون شک برای شخص عادی موجب علم عادی به صدور از امام (علیه السّلام) است. پس تقریباً جهتی که باعث شبهه شده شبهات خارجیه است پس باید به شبهات رجوع کرد. از واضحات است کسی که رجعت را محال عقلی می داند و برهان خیالی بر آن اقامه کرده یا شبهات بی اساس دیگر دارد اگر هزار روایت باشد ظن هم حاصل نخواهد کرد. و ما مسأله ای روشن تر و ضروری تر از مسأله ی معاد نداریم. جمعی به واسطه ی امتناع عقلی، رجعت و قرآن و سنّت و ضرورت را منکر شده یا تأویل کرده اند.
استدلال منکر رجعت به آیات قرآن
پس از آنکه می گوید: رجعت از معتقدات امامیّه نیست. می گوید: روایات رجعت مخالف با قرآن است و به حکم روایات متواتر، باید امر مخالف با قرآن را رد کرد سپس به آیات استدلال می کند.(و حرام علی قریة اهلکناهم انهم لا یرجعون * حتی اذا فتحت یا جوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون)(5)
منکر رجعت، آیه را چنین معنی کرده هر یک از اهل دنیا و ساکنین روی زمین که ما آنها را می میرانیم؛ واجب است یعنی سنّت و قضای الهی بر آن جاری شده که مادامی که این دنیا باقی است به دنیا بر نگردند برای آنکه به سزای اعمال خود برسند و برگشت آنها تنها در عالم آخرت خواهد بود.
وجه استدلال منکر رجعت، این است که کلمه (حرام) را به سنّت و قضای حتمی معنی کرده و ضمیر (هم) را به تمام بشر برگردانده و کلمه ی (هلاک را) به مردن معنی کرده و یأجوج و مأجوج را قیامت دانسته است.
باید از منکر رجعت سؤال کرد این تقریب استدلال با آن خصوصیات از کجای آیه ظاهر می شود؟ آیا از مستقلات عقلیه است؟ یعنی هر عاقل با وجدانی از این آیه همین معنی را می فهمد. یعنی می فهمد که قضای حتمی الهی جاری شده که محال است هر کس بمیرد به این جهان بر گردد. یا اینکه خبری که حجّت است این معنی را تفسیر کرده. با اینکه چنین روایتی نیست اگر باشد به قول منکر رجعت خبر واحدست و حجّت نیست. و حال آنکه معانی مختلفه در تفسیر آیه نقل شده ما بعضی از عبارات تفسیر را در این جا نقل می کنیم.
اختلف فی معناه علی وجوه (احدها) ان لا مزیده و المعنی حرام علی قریة مهلکة بالعقوبة ان یرجعوا الی دار الدنیا عن الجبائی و قیل ان معناه واجب علیها انها اذا اهلکت لا ترجع الی دنیاها عن قتادة و عکرمة و الکلبی قال عطا یرید حتم منی (و ثانیها) ان معناه حرام علی قریة وجدناها هالکه بالذنوب ان یتقل منهم عمل لانهم لا یرجعون الی التوبة (و ثالثا) ان معناه حرام ان یرجعوا بعد الممات بل یرجعون احیاء للمجازاه عن ابی مسلم (6)
و روی محمّد بن مسلم عن ابی جعفر (علیه السّلام) انه قال کل قریه اهلکها الله بعذاب فانهم لا یرجعون.
ترجمه سه تفسیر:
اول: اهل هر قریه ای که به عقوبت هلاک شده رجوعشان به دنیا حرام است. بعضی از حرام تعبیر به واجب کرده اند.دوم: هر قریه ای را که هلاک شونده به گناه یافتیم قبول عملی از آنها حرام است زیرا که به توبه بر نمی گردند.
سوم: برگشتن به دنیا بعد از مردن برای قریه ای که هلاک شده به گناه حرام است بلکه برای مجازات زنده می شوند و بر می گردند.
سه تفسیر مذکّر در قید به قریه هلاک شده به ذنوب اتّفاق دارند. تفسیر دوم دلیل بر انکار رجعت نیست تفسیر سوم مطابق با قول و روایت رجعت است. تفسیر اوّل خلاف رجعت در خصوص قریه هلاک شده به عذاب است. مراد این است اهل قریه ای که خداوند آنها را به جهت عقوبت هلاک کرده بر نمی گردند و زنده نمی شوند زیرا که آنها جزا داده شدند. آیا این معنی هیچ منافاتی با اخبار رجعت دارد که دسته ای از مؤمنین و جمعی از کفار و منافین به جهت انتقام یا به جهت دیگر به دنیا بر می گردند؟ اما منکر رجعت، با اختلاف تفاسیر چگونه مطابق مدعای خود آیه را معنی کرده در حالی که خبر واحد را هم حجّت نمی داند؟ و به چه جرأت بر تفاسیر هم اضافاتی کرده؟ صریح آیه مبارکه مقید به اهل قریه هلاک شده به عذاب الهی است. از کجا مراد از هلاک در آیه مطلق مردن است؟ با اینکه اتّفاق تفاسیر هلاک به عذاب است.
و از کجای آیه ظاهر شده که مراد تمام بشر است؟ با اینکه صریحاً قریه هلاک شده است نه تمام بشر
عجب این است که در آخر کلام گوید پوشیده نیست که این آیه صریحا نافی رجعت است. با اینکه تمام مفسرین حتی آنها که این آیه را دلیل بر اثبات رجعت قرار داده اند مانند علی بن ابراهیم قمی و مرحوم مجلسی این آیه را همین نحوی که گفته شد معنی کرده اند.
از خوانندگان پس از تأمل در بیانات گذشته، سؤال می کنیم آیا این آیه صریح در نفی رجعت که مدعای امامیّه است می باشد؟ آیا قائلین به رجعت آیه را چنان که منکر رجعت معنی کرده معنی می کنند؟ این انکار وجدیت در تفسیر نیست مگر جرات بر خدا و رسول و بزرگان دین نظر ما با ما گویندگان امروز نیست زیرا که این دسته مقلّد و قابل توجه علمی نیستند. نظر به مؤسس اساس های اختلاف و نفاق است که هر روز به یک اساس تازه آنان را از یکدیگر متفرق می کنند.
علاوه بر آنچه گفته شد ذیل آیه ی مبارکه:
(حتی اذا فتحت یاجوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون)
خصوص باضمّ تفسیر در خلاف استدلال منکر ظهور دارد زیرا که تفسیر مطابق ظاهر آیه این است که پس از باز شدن سد بر می گردند و این امر از اشراط و نشانه های قیامت است. چنان که روایات رجعت هم بر همین معنی دلالت دارد.
مقصود ما استدلال به رجعت به این آیه نیست. مقصود این است که ظهور آیه بر رجعت بیشتر است از ظهور بر معنائی که منکر استدلال کرده.
و نیز شاهد بر این معنائی که گفتیم آیه 98 از سوره کهف است که قضیه ی سد یأجوج مأجوج را بیان می کند.
(فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا)(7)
تفسیرمجمع، یعنی اذا جاء وقت اشراط الساعه و وقت خروجهم الذی قدره الله تعالی «جعله دکاء» ای جعل السد ارضا مستویا مع الارض مدکوکا او ذا دک و انما یکون ذلک بعد قتل عیسی بن مریم الدجّال (8)- عن ابن مسعود
تفسیر آیه دلالت می کند که رجوع (من کل حدب) قبل از قیامت و از اشراط ساعت است. این تفسیر مطابق با بعضی از اخبار رجعت است.
پس اخبار رجعت بنابراین تفاسیر موافق با قرآن است و قرآن موافق با احادیث است و به حکم روایات متواتره، به اعتراف منکر رجعت باید قبول کرد.
(الم یروا کم اهلکنا قبلهم من القرون انهم الیهم لا یرجعون)(9) (و ان کل لما جمیع لدینا محضرون)(10)
ترجمه: آیا نمی بینند چه بسیار از قرون گذشته را قبل از آنها هلاک کردیم. به درستی که هلاک شده ها به سوی آنها (زنده ها) بر نمی گردند. و تمام بشر روز قیامت نزد ما حضور پیدا خواهند کرد.
بیان استدلال: منکر رجعت، می گوید: سرّ اینکه کلمه کم تکثیریّه بر کلمه اهلکنا در آمده این است که می خواهد بفهماند برنگشتن مردگان به دنیا از نوامیس حتمیه ی خداوند است. شما نیز مانند آنها خواهید بود ولی برای جزای اعمال روز قیامت تمام شما را زنده خواهیم کرد.
از منکر رجعت سؤال می کنیم آیا ظاهر آیه ی مبارکه، هیچ ربطی با این بیان- که یکی از نوامیس و قضای حتمی الهی این است که هیچ مرده به دنیا بر نگردد و زنده نشود- دارد؟ آیاتی زیاد که صریحاً می فرماید: ما مرده زنده کردیم (چنان که خواهد آمد) چگونه در این آیه بر خلاف آنها فرموده؟ بلی تنها دلیل بر این بیان تفسیر کشاف است که فرموده دلیل بر رد رجعت این آیه است.انصافاً کسی که تفاسیر زیادی را از امام (علیه السّلام) و مفسرین راجع به آیات صریحه دار زنده کردن خدا مردگان را در دنیا قبول نکند، سزاوارتر است به گفته ی کشاف تمسک کند مخصوصاً با ضمّ یک مقدمه و دلیل عقلی که قضای الهی جاری شده که زنده کردن مرده محال یا جائز نیست.
اعجب از این کسی که روایات زیاد رجعت از آن جمله روایت ابن عبّاس را رد کرده چگونه به روایت ابن عبّاس که مستند به خود او و امام نیست تمسک می کند.
روایت این است می گویند: به ابن عبّاس گفتند جماعتی عقیده دارند که علی ابن ابی طالب قبل از قیامت رجعت خواهد کرد، ابن عبّاس گفت: اینان که این عقیده را دارند بد مردمی هستند. ما که فعلاً زن های علی را تزویج و میراثش را تقسیم می کنیم چگونه می شود که علی به دنیا بر گردد؟ و این روایت را به سند تاریخ نسبت به امام حسن (ع) می دهد. و می گوید: ابن اثیر در کامل التاریخ به همین مضمون روایتی به حضرت امام حسن (علیه السّلام) نسبت داده است.
گوئیم علاوه بر اینکه روایت به هیچ وجه حجّیت ندارد، بر جعل شاهد دارد. زیرا که استدلال ابن اثیر هیچ تناسبی با مدّعا ندارد. کسی رجعت آن حضرت را در زمان گرفتن عیال و تقسیم میراث آن حضرت قائل نبود که رجعت آن حضرت منافات با گرفتن عیال آن حضرت داشته باشد و گرفتن عیال و تقسیم ارث آن حضرت برای برگشت در مقدمه ی قیامت اشکال ندارد. زیرا که گرفتن عیال آن حضرت برای امّت حرام نبوده است و اگر مقصود از استدلال این باشد که اصل رجعت حضرت در مقدمه ی قیامت با گرفتن عیال منافات دارد، گوئیم گیرنده ی عیال در رجعت آن حضرت مرده و اثری از او باقی نمانده است. و اگر فرضاً منافاتی داشته باشد باید نیز با زنده شدن روز قیامت هم منافات داشته باشد. مخصوصاً یک چنین روایتی را نسبت دادن به امام (علیه السّلام) به سند تاریخ بسیار عجیب است.
واضح است که منکر رجعت، برای زیاد کردن دلیل هر چه به خیالش رسیده گفته است.
حال که واضح شد این بیانات در تفسیر آیه، تفسیر به رأی است. گوئیم این آیه و آیه ی سوم که به آن استدلال کرده ابداً مربوط به انکار رجعت نیست. قوله تعالی:
(و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا)(11) الی قومه تعالی (و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات)(12) (ما کان حجتهم الا ان قالوا ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین)(13) (قل الله یحیکم ثم یمیتکم ثم یحییکم الییوم القیمه لا ریب فیه و لکن اکثر الناس لا یعلمون(14))
وبه این مفاد آیات متعدد است.
توضیح: این آیات در مقام جواب از تقاضای کفار و منکرین انبیا (علیهم السّلام) وارد شده پس از آنکه انبیا (علیهم السّلام) مردم را به مبدء و معاد دعوت می کردند. و می فرمودند: که پس از مردن ارواح در عالم دیگر متنعّم یا معذّب می باشند و بهشت و دوزخی هست مردم تکذیب می کردند. و می گفتند: اگر شما راست می گوئید پدران و گذشتگان ما را زنده کرده بر گردانید. انبیا (علیهم السّلام) به وحی الهی می گفتند پدران شما برای زندگی در دنیا به میل شما بر نخواهند گشت چنان که بسیاری از مردم قرون گذشته و اهل عذاب را هلاک کردیم و بر نگشتند. واضح است که این موضوع به رجعت که برگشتن جمعی خاص باشد هیچ ربطی ندارد. در سوره ی دخان صریحاً می فرماید:
(و آتیناهم من الایات ما فیه بلوا مبین * ان هولاء لیقولون * ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین * فاتوا بایائنا ان کنتم صادقین * ا هم خیر ام قوم تبع و الذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین)(15) تا آخر سوره.
این آیات صریح است که منکرین، معاد را انکار می کردند و حجّت آنها این بود که اگر راست می گوئید پدران ما را زنده کنید.
بالاخره، این آیات مربوط به رجعت نیست و آخرین آیه ای که برای رد رجعت استدلال کرده این آیه است.
(حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون (علیه السّلام) * لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون)(16)
مفاد استدلال این است: کسانی که پس از مردن درخواست رجوع به دنیا کردند تقاضای آنان رد شد و تا روز قیامت به دنیا بر نخواهند برگشت.
گویا منکر رجعت، به تفسیر رجوع نکرده و از تفسیر آیه ی مبارکه اطلاعی نداشته است زیرا مفاد آیه ی مبارکه مطابق روایت شریفه ای که در کتب معتبره نقل شده و مجمع البیان در ذیل آیه ذکر کرده این است. عیاشی با اسناد از حضرت رضا (علیه السّلام) روایت کرده که راوی از حضرتش سؤال کرد که آیا خدای پاک و منزه چیزی را که نخواسته و اراده ی موجود شدن آن را نکرده، می داند؟ و آیا هر چه واقع شود می داند چگونه واقع خواهد شد؟ فرمود: وای بر تو سؤال تو چه مشکل است. آیا در قرآن نخوانده ای: (لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا)(17) تا اینکه می فرماید خدا از اشقیا حکایت می کند که گفتند:
(رب ارجعون * لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها)(18)
و قال: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه وانهم لکاذبون (19) فقد علم الشیی الذی لم یکن لو کان کیف کان یکون و هو السمیع الابصیر الخبیر العلیم.)
خلاصه کسانی که در دنیا شقی و بدکار بودند پس از مردن تقاضا نمودند برای جبران عمل گذشته به دنیا برگردند. و خدا می دانست اگر به دنیا بر گردند همان اعمالی که داشتند خواهند داشت خواهند داشت و آنها را رد فرمود. بنابراین مفاد تفسیر آیه این است.
این اشخاص که برای جبران عمل تقاضای برگشت کرند. و خدا می داند که دروغ می گویند و جبران نخواهند کرد. لذا تقاضای آنها را رد کرد چه ربطی به مسأله ی رجعت که محل کلام است دارد؟
معنی رجعت، این است که خداوند متعال جمعی از مردگان را به جهت انتقام یا رسیدن به نعمت ها قبل از قیامت به دنیا بر گرداند. این قضیّه ای است موجبه ی جزئیّه و آنچه از آیه ی شریفه استفاده می شود سالبه ی جزئیه است. و قضیه ی سالبه ی جزئیه اگر دلالت بر ایجاب جزئی مقابل سلب کلی نداشته باشد یقیناً دلالت بر سلب کلی ندارد. پس آیه ی مبارکه نافی رجعت مورد بحث نیست.
واضح شد که استدلال منکر به آیات به هیچ وجه دلالت بر مدّعا ندارد. و خواهد آمد که قرآن علاوه بر آنکه با روایات رجعت مخالف نیست موافق است.
پی نوشت ها :
1- سوره ی غافر، آیه:51
2- بحارالانوار، ج:53، ص:136
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج:7، ص:58
4- سوره ی آل عمران، آیه:49
5- سوره ی انبیاء، آیه های:95 و 96
6- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج:7، ص:99و 100
7- سوره ی کهف، آیه:98
8- مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج:6، ص:764
9- سوره ی یس، ایه:31
10- سوره ی یس، آیه:32
11- سوره ی جاثیه، آیه:24
12- سوره ی یونس، آیه:15
13- سوره ی یونس، آیه:15
14- سوره ی جاثیه، آیه:25 و 26
15- سوره ی دخان، آیه های: 33 و 37
16- سوره ی مؤمنون، آیه های:99 و 100
17- سوره ی انبیاء، آیه: 22
18- سوره ی مؤمنون، آیه:99 و 100
19- سوره ی انعام، آیه:28
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}